جدول جو
جدول جو

معنی به هم آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

به هم آوردن
به هم رساندن، به هم بستن، فراهم آوردن
تصویری از به هم آوردن
تصویر به هم آوردن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به هم خوردن
تصویر به هم خوردن
برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر، کنایه از منحل شدن و از میان رفتن حزب یا جمعیت یا دستگاه، کنایه از آشفته شدن و مشوش گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به سر آوردن
تصویر به سر آوردن
پایان دادن، به آخر رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به عمل آوردن
تصویر به عمل آوردن
انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به جا آوردن
تصویر به جا آوردن
انجام دادن کاری یا امری از طاعت و عبادت و مراسم احترام، دریافتن، شناختن کسی یا چیزی، برای مثال اگر اینک گفتم به جای آورید / سر کینه جستن به پای آورید (فردوسی - ۳/۲۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم آمدن
تصویر به هم آمدن
کنایه از به هم پیوستن دو چیز، سربه هم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَ دَ)
همراه آوردن، خوش نام. آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام. و رجوع به وجاهت و وجهه شود
لغت نامه دهخدا
(نَذذ)
گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن:
چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه.
منوچهری.
آیدفرقش بسلام قدم
حلقه صفت پای و سر آرد بهم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از به هم خوردن
تصویر به هم خوردن
((~. خُ دَ))
برخورد کردن، انحلال یک حزب یا گروه، بد حال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به جا آوردن
تصویر به جا آوردن
((بِ وَ دَ))
شناختن، به یاد آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
انجام دادن، ادا کردن، باز شناختن، شناختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد